آیا با کپی کردن موافقید؟

آیا با کپی کردن موافقید؟
این سوالی بود که سال‌ها ذهن مرا به خود مشغول کرد. حالا بعد از گذشت چهار‌دهه به پاسخی رسیدم که تصور میکنم اگر چهل سال پیش میدانستم مسیر زندگیم تغییر میکرد. در یکی از تابستانهای گرم، ما در خانه میزبان مهمانانی بودیم که هر سال نیمی از تابستان را آنها به شهر ما می آمدند و نیمی دیگر را ما در باغ آنها در شهریار تهران سپری میکردیم. میتوانم به جرات بگویم که بهترین تابستانهای عمرم بودند. من حدودا هفت ساله بودم. اینبار اما در بین مهمانهایمان فردی حضور داشت، که دوستِ پسر عمه‌ام بود. مردی حدوداً شصت ساله با قامتی بلند و لاغر اندام. او نقاشی چیره دست بود. ایشان به همراه همسرشان به مدت ده روز مهمان ما بودند. تخصصشان در نقاشی رنگ روغن بود. برای اولین بار یک نقاش را از نزدیک میدیم. او کارمند صدا و سیمای تهران بود. و من که همیشه آرزوی نقاش شدن داشتم، سر از پا نمیشناختم. این موهبتی بود که خداوند در مسیرم نهاده بود. هر چند که اشتباهاتم مرا در این مسیر به جایی نرساند.هر روز صبح زود از خواب بر میخواستم تا هیچ لحظه ای را برای بودن در کنار ایشان از دست ندهم. او روی سنگ و چوب نقاشی میکرد و چون تمام نقاشی‌هایش زاده تخیلش بود، من تصور میکردم موجودی زمینی نیست. بعدها نقاشی‌های مشابهی دیدم در برنامه لذت نقاشی که باب راس نقاش آنها بود. اما در عالم کودکی من، درک این موضوع سخت بود، که او از کجا شروع کرده؟ که حالا استادی چیره دست شده است. تصور میکردم که از بدو تولدش چنین ماهرانه تخیلش را بکار میگیرد و قلمو را بی هیچ طرح اولیه ای بر روی تیکه سنگی صیقل خورده، با رنگی که به آن آغشته است ، می‌کشاند و گلی زیبا پدید می آورد. من ساعتها محو تماشایش بودم و کوچکترین حرکتش را زیر نظر داشتم. غافل از اینکه حداقل پنجاه سال تجربه پشت این کار نهفته بود. روزی رو به من کرد و گفت:« نظرت چیه که یک نقاشی بکشی؟ دوست داری در برنامه کودک پخش بشه؟ من میتونم اینکارو انجام بدم.» پیشنهادش چنان مرا به وجد آورد که سر از پا نمیشناختم. چرا که چندین بار برای برنامه کودک به آدرس جام جم تهران نقاشی پست کرده بودم ولی هیچوقت نمایش داده نشد. دو روز در گیر این بودم که چی بکشم؟
او هم با همان لحن مهربانش میگفت:« هر چی که دوست داری.» گفتم: «چیزی به ذهنم نمیرسه.»

گفت:« خوب از روی یک طرح بکش.»

من هم کتاب هنر خواهرم را برداشتم و تصویر گنبد مسجد شیخ لطف الله اصفهان را کشیدم و با آبرنگ آن را با تمام ریزه کاری‌هایش نقاشی کردم. برای این کار خود را در اتاقی حبس کرده بودم و وقتی کارم تمام شد بیرون آمدم. وقتی خودم تصویر نقاشی شده‌ام را دیدم لذت میبردم. ریزه کاری‌های کاشی‌کاری‌های مسجد، دقیقاً چیزی بود که در تصویر دیده میشد. بی هیچ کم و کاستی. به محض دیدن نقاشیم با اندکی سکوت و نگاه عمیق به آن، شروع به تعریف کردن کرد. و به من گفت تو نقاش خوبی خواهی شد. نگاه تیزبین و ریز بینی داری، و جرات و جسارت استفاده از آبرنگ. از تشویق‌هایش به وجد آمدم. اما در دل با خود گفتگو میکردم که، خوب این یک کار کپی هست. همه میتونن کپی کنند. من روزی نقاش خوبی محسوب میشوم که بتوانم خودم چیزی بکشم نه اینکه کپی کنم. با این افکار کاخ آرزوهایم را ویران کردم. ای‌کاش گفتگوهای درونیم را بلند گفته بودم. ای‌کاش آنچه در دلم و در سرم میگذشت را بلند مطرح کرده بودم، تا او میشنید و قطعاً مرا از افکار اشتباهم آگاه میکرد. ولی من چیزی نگفتم و وقتی در میان جمع از من تعریف میکرد و نقاشیم را نشان میداد، در دل میگفتم اگر بگی کپی کردم هیچکس به من آفرین نمیگوید.

این افکار چنان احاطه ام کرده بودند که مغزم در حال منفجر شدن بود. اما کماکان سکوت کردم. آقای گنجی به من گفت اسمتو پایینش بنویس و من با دست خط خودم نوشتم، شهره حجری هفت ساله از کرمان. او نقاشی را تا کرد و در کیفش گذاشت و گفت از دو هفته دیگر منتظر باش که نقاشیتو از تلویزیون ببینی. تضاد درون و بیرونم چنان بود که گاهی بر خود نهیب میزدم و گمان میکردم به خودم هم دروغ میگویم. از بیرون خوشحال بودم و از درون با خود میگفتم پخش نخواهد شد چرا که همه میفهمند که کپی شده. و این جنگ درون و بیرون پیوسته ادامه داشت. غافل از اینکه کپی کردن اصلا چیز بدی نبود. و اینکه همه افراد توانایی کپی کردن نداشتند. من ارزش کارم را نمیفهمیدم. نمیدانم چه چیز باعث شده بود تا چنین تفکری داشته باشم. وقتی کتاب شاهراه تاثیرگذاری اثر شاهین کلانتری به دستم رسید. شروع به خواندن کردم. مقدمه ای که شاهین کلانتری نوشته بود، خلاصه ای بود از آنچه بر وی گذشت، تا در مسیر نویسندگی وزنه ای سنگین شود. او کارش را با کپی کردن کاریکاتورهای مجلات و روزنامه ها شروع کرده بود. بعد از خواندنش بر آن شدم که این مقاله رو بنویسم.
اینکه شروع هر کاری میتونه با کپی کردن آغاز بشه و زمانی که به مهارت کافی در آن کار برسی، خلاقیت نمود پیدا میکنه.

کپی کردن نیز خود هنریست که از عهده هر کسی بر نمیاد.

اگر این جمله رو حدودا چهل و اندی سال پیش میدانستم قطعا مسیر زندگیم ترسیمی دیگر داشت! این مقاله را نوشتم تا دیگران چنین اشتباهی که مسیر زندگی مرا تغییر داد، نکنند.
کپی کردن یا تقلید کردن برای کسب مهارت امریست کاملا پسندیده. بعد از کسب مهارت حال نوبت خلاقیت است. خلاقیت را میتوان با زیاد دیدن و مطالعه به مرحله اجرا در اورد. هر زمان مهارت کافی بدست اید، سر و کله خلاقیت هم پیدا می‌شود.
نظر شما در این مورد چیست؟

4 دیدگاه
مطالب مرتبط

4 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • روشنک رشیدپور
    2023-02-21 11:37

    دقیقا همینطوره. اصلا همین کپی کردن باعث میشه ایده های جدید به ذهن آدم بیاد. آدم باید زیاد ببینه، کپی کنه ‌و الهام بگیره. هیچ چیزی در خلا‌ شکل نمیگیره.

    پاسخ
  • الناز گرامی
    2023-02-22 06:16

    اینکه «همه افراد توانایی کپی کردن رو ندارن» حرف جالبی بود.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

جستجو
مقالات مرتبط

پدر

امروز سه روز است که…
فهرست